جدول جو
جدول جو

معنی خرک به - جستجوی لغت در جدول جو

خرک به
به وحشی، نوعی به کوچک که انباره ی دانه آن به نسبت بزرگتر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرخ به
تصویر فرخ به
(پسرانه)
مرکب از فرخ (مبارک) + به (بهترین)، نام پسر ماه خدای پسر فیروز پسر گردآفرین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سرکوبه
تصویر سرکوبه
طعنه، سرزنش
گرز گران، از آلات جنگ که در قدیم به کار می رفته و از چوب و آهن ساخته می شده و سر آن بیضی شکل یا گلوله مانند بوده و آن را بر سر دشمن می زدند، کوپال، گرزه، دبوس، لخت، چماق، سرپاش، عمود، مقمعه
فرهنگ فارسی عمید
(خُرْ رَ بَ)
دهی است از دهستان ریوند بخش حومه شهرستان نیشابور واقع در سه هزارگزی باختر نیشابور. این دهکده در جلگه واقع است با آب و هوای معتدل. آب آن از قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(خُرْ رَ دِهْ)
دهی است از دهستان حومه بخش شاهین دژ شهرستان مراغه، واقع در یک هزاروپانصدگزی شمال شاهین دژ. این دهکده در مسیر ارابه رو شاهین دژ به میاندوآب و در جلگه واقع است با آب و هوای معتدل. آب آن از زرینه رود و محصولات آن غلات و بادام. شغل اهالی زراعت. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ)
مرکوبه. تأنیث مرکوب که نعت مفعولی است از مصدر رکوب. رجوع به مرکوب شود، مرکوب. مرکب. برنشستنی:
مرکوبۀ خویشتن بدو داد
تاگردن آهوان شد آزاد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(سِ بَ)
دهی جزء دهستان حمزه لو بخش خمین شهرستان محلات. دارای 546 تن سکنه است. آب آن از قنات و رود خانه چوگان. محصول آن غلات، بنشن، چغندر قند، پنبه، انگور، بادام. شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(بَ چْ چَ / چِ)
بچه خوک. (ناظم الاطباء). خنوص. ذوبل. (منتهی الارب) ، خوک شیرده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ بُ)
از نواحی نشتاء و از محال تنکابن است به مازندران. (از استرآباد و مازندران رابینو بخش انگلیسی ص 106). رجوع به خشک بور شود
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ / بِ)
وزنی معادل سه درهم. (یادداشت بخط مؤلف) ، چهار جو. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ بَ)
خرعوب. رجوع به خرعوب شود
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ)
آنکه خری چند برای بارکشی دارد. الاغ دار. خربنده. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُرْ رَ)
دهی است جزء دهستان حومه بخش رودبار شهرستان رشت واقع در دوهزارگزی شمال رودبار متصل به قصبۀ تکلیم. این ناحیه کوهستانی، معتدل و مالاریایی است. آب از رود دوگاهه. محصول آن غلات و زیتون و شغل اهالی زراعت و مکاری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(خِ بَ چَ / چِ)
بچه خرس، بیلم. دیسم. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خِ بَ)
طرف بینی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
خاک نصیب. صاحب قسمت از خاک. بهره ور از خاک. با نصیب از خاک:
چرا چون گنج قارون خاک بهری
نه استاد سخنگویان دهری ؟
نظامی
لغت نامه دهخدا
(اُ بَ)
شترسواران زیاده از رکب
لغت نامه دهخدا
تصویری از شکر به
تصویر شکر به
به شیرین آبی مطبوع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرکوبه
تصویر سرکوبه
گرز (گران)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرس بچه
تصویر خرس بچه
بچه خرس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرعوبه
تصویر خرعوبه
پرشیر، شاخ ترد ستاک، نکو اندام سپید و نرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرنوبه
تصویر خرنوبه
وزنی معادل سه درهم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرا به
تصویر چرا به
چربیی که روی شیر بندد سر شیر قیماق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرکوبه
تصویر سرکوبه
((سَ بَ یا بِ))
گرز
فرهنگ فارسی معین
سود بهره
فرهنگ گویش مازندرانی
خرس بان، خرس بازکسی که جهت سرگرم کردن مردم خرس رقصاندلوطی
فرهنگ گویش مازندرانی
چاروداری که چارپایش خر باشد، کسی که با بار کشیدن از خر امرار
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در کجور
فرهنگ گویش مازندرانی
کره خر، در مقام توهین گفته می شود
فرهنگ گویش مازندرانی
کره خر، نوعی ناسزا
فرهنگ گویش مازندرانی
کره خر
فرهنگ گویش مازندرانی
پنبه ی وحشی، گیاهی خودرو با برگ هایی شبیه پنبه
فرهنگ گویش مازندرانی
بوی بد
فرهنگ گویش مازندرانی
بوی گوشت خام، بوی مرغ و ماکیان
فرهنگ گویش مازندرانی
خیر و بهره
فرهنگ گویش مازندرانی